جمعه

غروب جمعه ی هفته ی پیش اصلا هیچ شباهتی به غروب جمعه های قبل نداشت.. هیچ وقت فراموش نمیکنم لحظه های قشنگ با هم بودن رو. 

دیدن روی ماه دوستانم رو.. 

تک تکتون رو دوست دارم..  

 زندگی کن نگو سخته.. 

نگو حتی دل چرنده 

تو دلت خدا خدا کن 

خدا رو هر روز صدا کن 

شب و روز یاد خدا کن..  

اندر احوالات معین الدین کوچولو  این را بگوییم که  هفته ی قبل درست زمانی که ما بینهایت از لحظات شیرینمان لذت میبردیم  گل پسر در ماشین نزد پدر بزرگوار مشغول هن هن بودند.. البته خم به ابروی مبارک نمیاوردند.. عوضش  ساعتهای اخر مسافرت با اتفاقات خیلی خیلی قشنگی که برای ایشان رخ داد .. این مسافرت را تبدیل کرد به قشنگترین مسافرت عمر سه ساله اش... 

 

  خوب باز هم یه فیتیله ی دیگه و یه شرح فیتیله ای دیگه.. 

اولین نمایش امروز هم نمایش اشپزی بود.. امروز غذایی از اصفهان رو اموزش دادند. بریانی.. به به .. 

دومین نمایش نمایش سربازها بود.. درس هفته ی قبلشون رو یادشون نبوده..  از چه حربه هایی برای استتار ماشین استفاده کردند.. نخ سوزن (( مخصوصا)) وقتی که ماشین رو  تور زدند و تبدیل به ماشین عروس شد.. 

سومین نمایش نمایش  کلاس کامپیوتر مادر بزرگها بود وای مادر بزرگها امشب گویا مهمون داشتند و سبزی اورده بودند تا همزمان پاک کنند..   و  با اجزای بیرونی کیس اشنا شدند.. اولش که میخواستند با کبریت کیس رو روشن کنند.. 

چهارمین نمایش نمایش پستچی بود.. یه قالب جدید که به موضوعاتی پرداخته بود که واقعا جای تفکر داشت..  پست چی اولین نامه ش را با خبر تولد یک  نوزاد به مقصد رساند و اخرین نامه را باخبر فوت یک انسان  

پنجمین نمایش امروز نمایش  گنج بود.. دو برادر در پی گنجی که پدر در وصیت خودش براشون نوشته بود.. میگشتند.. در نهایت گنج رو اینجور پیدا کردند.. نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد 

 اخرین نمایش نمایش گاوها بود. اخی در و دیوار گلیار بیچاره رو نقاشی کردند.. گل باقالی وقتی خواست اسم خودش رو پای نقاشی بنویسه گفت من شکل باقالی رو میکشم 

 و فیتیله به پایان رسید راستی جای عمو قناد حسابی خالی بود..و اقای روشن پژوه هم خیلی خوب مجری گری کردند.. 

دوستای خوبم شرکت تو نظر سنجی یادتون نره.. 

 منتظر نظرات پر مهرتون هستم.. 

هفته ی خوبی داشته باشید...